هیـــــــــــس این روزها آرامشم خواب است ...
راستش خیال بیدار شدن هم ندارد
نمیدانی چه دردی دارد اینکه آرامشت آرام خوابیده و تــــــــــو بی تابی ...
باید اعترافی کنم راستش خسته شده ام از اینکه هر روز روی لبهایم خنده را نقاشی کنم
و در خفا اشکهایم را با دستان خودم آرام پاک کنم
و خودم را دلداری بدهم که روزی آرامشت بیدار میشود...
نمیدانم آخر چه میشود میترسم از آخر قصه ام
میترسم بد تمام شود و یا شاید ناتمام بماند ...
زندگیم عجیب بوی مردگی گرفته است ...
راستش دیگر از مرگ نمیترسم بلاخره که یک روز این نفس تمام میشود
چه حالا چه چندسال دیگر چه فرقی دارد؟؟
همدم میگوید از مرگ نگوییم میگوید اگر از مرگ بگویی زندگیت بوی مردگی میگیرد
ولی برای من فرقی ندارد این روزهای زندگیم با مردگی یکی شده است...
خدایا ببخش که دارم غر میزنم سرت ولی حداقل تو فراموشم نکن تنها مونس این روزهایم تویی...
(درد نوشتـــــــــه های ღ یلــــــــــــyalDaــــــــــدا ღ)
نظرات شما عزیزان:
نسرین
ساعت18:18---18 بهمن 1393
من حسود نیستم...اما...الهی
بمیره کسی که میخواد جای من
دستاتو بگیره!!همین...
|